امام موسی صدر؛

سفر شهادت/اگر امام حسین(ع) نبود، یزید شناخته نمی‌شد

سفر شهادت/اگر امام حسین(ع) نبود، یزید شناخته نمی‌شد

سخنرانی تحلیلی امام موسی صدر درباره بستر زمانی وقوع حادثه عاشورا که در کتاب سفر شهادت منتشر شده است.

به گزارش خبرگزاری مهر،آنچه در این مطلب می‌خوانید، سخنرانی امام موسی صدر در تاریخ ۱۹۷۴/۲/۱ است که متن فارسی آن با ترجمه مهدی فرخیان در کتاب «سفر شهادت» منتشر شده است.

گمراهی زمانه أباعبدالله‌الحسین (ع) را فـرا گرفته بـود. وقتی کـه مـا سالروز واقعه کربلا را فرصتی مغتنم می‌شمریم و گردهم می‌آییم و آن حادثه را در گوش و قلب و وجود خود تکرار می‌کنیم با آن قهرمانی‌های جاویدان پیوند می‌یابیم. قهرمانی‌هایی که ریشه ستم و ستمگران را برکند و نقاب و پرده از چهره عصیانگران و منافقان برافکند.

این حادثه جاویدان که مشعل فروزنده نسل‌هاست، تنها برای روزگار امام حسین (ع) نیست. ابعاد این حادثه از یک رنجش عاطفی و تراژدی بشری درمی‌گذرد و الگویی شایسته پیروی برای تمام نسل‌ها می‌گردد و واقعه، با همه تفاصیل و ثمراتش به همه نسل‌ها می‌آموزاند و راه‌های نجات و رهایی را فراروی آنان، می‌گشاید. امت ما و دیگر امت‌ها، همواره به این آموزه‌ها و عبرت‌ها نیازمند بوده‌اند.

عاشورا در زمان خاصی واقع شد، که آن زمان با پیشینه خاصـی پیوند دارد. هنگامی که این پیشینه را بررسی می‌کنیم، شدت و عظمت این حادثه غم‌انگیز و ابعاد این نبرد را درمی‌یابیم.

نقشه‌ای برای زشت جلوه دادن اسلام و از بین بردن آن، در حال شکل گرفتن بود. این نقشه از زبان یزیدبن‌معاویه برملا گشت. هنگامی که او مغرورانه و پیروزمندانه در کاخ خود نشسته بود و سر حسین در برابرش قرار داشت. هدف یزید از شعر ابن‌ذی‌بعره که به آن استشهاد کرد، آشکار می‌شود. او در حالی که با خیزران خود، بر لب و دندان پسر رسول‌خدا می‌زد، گفت:

لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلکِ فَلا

خَبَرٌ جاءَ و لا وَحیٌ نَزَل

(هاشمیان با حکومت بازی کردند، نه خبری (از آسمان غیب) آمده و نه وحی نازل شده است.)

چه کسی این حرف را می‌زند؟ یزید. او خود را امیر مؤمنان می‌نامد و بر منبر رسول‌خدا می‌نشیند و به نام اسلام بر مردم حکومت می‌کند. از درون، اسلام را به مبارزه می‌خواند و آنچه را با فداکاری‌ها و مجاهدت‌ها و مصیبت‌ها به‌دست آمده است، ابزاری برای فرمانروایی می‌داند، نه پیامی برای آزادی انسان‌ها. معاویه آغازگر این نقشه بود و سپس زمینه ادامه آن را برای پسرش یزید فراهم کرد، یزیدی که پیش از خلافت و در روزگار جوانی‌اش، درباره‌اش گفته می‌شد: او مردی مغرور، بی‌بندوبار و فاسق است. هنگامی که معاویه یزیدی را که تاریخ او را قاتل افراد بی‌گناه و هتک‌کننده‌ نوامیس می‌خواند و مردم هیچ‌گونه امنیت و آسایشی از ناحیه او ندارند، بر مسند خلافت می‌نشاند و او را بر مردم مسلط می‌گرداند و بیعت با او را بر مردم لازم می‌شمارد، روشن می‌شود که کار بی‌اندازه خطرناک شده است و یزیدی که از اسلام می‌گوید و اسلام را نه وحی و رسالت، بلکه بازیچه‌ای برای حکومت کردن در دست بنی‌هاشم می‌داند، خلیفه مسلمانان می‌شود. و مردم خاموش و آرام و هراسان و طمع‌کارند، نه قدرتی در دست دارند و نه فضل و کرمی، آزادگان آواره‌اند و مردم در این فضا خاموش.

یزید نیز هرچه بخواهد انجام می‌دهد؛ حرمت مردم را هتک می‌کند و ارزش‌ها را زیرپا می‌نهد. در این اوضاع و احوال و در برابر سکوت امت بر ستم‌ها مردم هر روز شاهد ظلمی و قتلی هستند، و در برابر دیدگان خویش رنج و مصیبت و تجاوز می‌بینند. در برابر این واقعیت و این وجدان‌های ترسان یا به خواب‌رفته، فداکاری بزرگی لازم است تا وجدان‌های خفته را بیدار کند و احساسات را برانگیزد. حادثه کربلا در وضعیت مناسبی رخ داد و همه اسباب و لوازم برای این اوضاع و احوال آماده بود، و حوادث به‌هم پیوسته سال‌های گذشته نیز به این واقعه قدرت می‌دهند. یزید امیر مؤمنان و خلیفه مسلمین می‌شود و از امام حسین بیعت می‌خواهد. امام حسین در برابر این پیشنهاد چه کند؟ آیا بیعت کند، و به اعمال یزید مشروعیت ببخشد، در حالی که یزید همانی است که می‌گوید:

لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلکِ فَلا

خَبَرٌ جاءَ و لا وَحیٌ نَزَل

پـس مسئولیـت حسیـن چـه می‌شـود؟ مـگر رسـول‌خـدا در بازگشت از حجه‌الوداع نفرمود: «إِنِّی تارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَینِ کِتابَ اللهِ وَ عِترَتِی أَهلَ بَیتِی ما إن تَمَسَّکتُم بِهِما لَن تَضلِّوا وَ إنَّهُما لَن‌یَفتَرِقا حَتّی یَرِدّا عَلَیَّ الحَوضَ.» [۱] (من دو چیز گرانمایه در میان شما به امانت می‌گذارم، کتاب خدا و عترتم. تا هنگامی که به این دو چنگ زنید، هرگز گمراه نخواهید شد و این دو از یکدیگر جدا نمی‌گردند، تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.)

پیامبر با این کلام، فرزندان خود را خلیفه و بالاتر از آن، آنان را پاسداران اسلام معرفی کرد.

هر کدام از آنان پاسدار قرآن و دین و شریعت بودند و به همین سبب پیامبر امانت بزرگی را بر دوش آنان نهاد که نمی‌توانستند از آن شانه خالی کنند.

امام حسین (ع) در یکی از سخنان خویش می‌فرمایند: «لَم تُشَذُّ عَن رَسولِ اللهِص لَحمَتُهُ.» (پاره رسول‌خدا از او جدا نمی‌شود.) برای شخصی مثل امام حسین (ع)، فرزند رسول‌خداص، یاور بزرگوار و ریحانه دنیای او، امکان ندارد که به امانت رسول‌خدا خیانت ورزد و در برابر ستم و کژروی و ادعاهای یزید سکوت کند یا با آن همگام شود.

امام حسین (ع) چاره‌ای ندارد؛ نه می‌تواند سکوت کند و نه همراهی. یزید می‌خواهد طرحش را عملی کند، می‌خواهد احکام اسلام را یکی پس از دیگری از میان بردارد. چنان‌که می‌دانیم یزید با شهر پیامبرص آن‌گونه رفتار کرد که در پی اعمال وحشیانه‌اش صدها تن از صحابه و تابعین به قتل رسیدند و کوشید تا به بهانه دستیابی بر عبدالله‌بن‌زبیر مکه مکرمه را نیز تصرف کند و تصمیم داشت کعبه را ویران سازد. این مردی است که می‌خواهد ریشه اسلام را برکند، احکام آن را بمیراند و انتقام عقده‌های خود را از پیامبرص و مقام رسالتِ او بازگیرد. حسین (ع) چگونه می‌تواند با او برخورد کند؟ هنگامی که سر امام حسین (ع) و برادرانش نمایان گشت، یزید شعری برای آنان می‌سراید:
 
لَمّا بَدَت تِلکَ الرُّؤُوسُ وَأَشرَقَت
صاحَ الغُرابُ فَقُلتَُ صِح أو لا تَصِح 

تِلکَ الشُّمُوسُ عَلَی رُبَی جَیرُونِ
فَلَقَد قَضَیتُ مِنَ النَّبِیِّ دُیُونی [۲]

(هنگامی که آن سرها ظاهر شد و خورشیدها بر تپه‌های جیرون تابیده شد، کلاغ‌ قارقار کرد، به او گفتم خاموش می‌شوی یا نه؟ من انتقام خود را از پیامبر گرفته‌ام.)

در برابر این منطق بر ماست که نسبت به پی آمدهای این واقعه هوشیار باشیم. حسین (ع) شورید، ولی برای علاقه به شورش نبود. او جنگید و کشت، اما به دلیل علاقه به قتل و خون‌ریزی نبود. تنها برای پاسداری از اسلام بود. این مردی که می‌خواهد دِیْن خود را از پیامبرص بستاند، شعری از ابن زبعری می‌خواند:

لَستُ مِن خِندِفَ [۳] إن ‌لَم‌أَنتَقِم

مِن بَنِی أحمَدَ مَا کانَ فَعَلَ

(فرزند خندف نیستم اگر انتقام کارهایی را که فرزندان رسول الله انجام داده‌اند، از آن‌ها نگیرم.)

این مرد بقای اسلام را برنمی‌تابد، به درون اسلام نفوذ کرده و بر کرسی خلافت تکیه زده است و بر آن است که اسلام را از بین ببرد، و مردم خاموش و آرام و همگام و ترسان و طمع‌کارند؟ پس حسین (ع) چه کند؟

طبیعتاً مسئولیتش این است که بپا خیزد، که او پاره تن رسـول‌ خداست، فرزند دختر اوست و نمی‌تواند از مسئولیت خود شانه خالی کند. وظیفه دارد اهداف یزید را از میان بردارد و توطئه او و همراهانش را از ریشه برکند. آیا می‌تواند چنین کند؟ حسین (ع) یک نفر است و اندک افرادی با او هستند. آیا بر اساس عقل و محاسبات طبیعی می‌تواند بر یزید غلبه کند؟ خیر. پس چه کند؟

حسین (ع) کوشید تا تمامی نیروها و امکاناتش را بسیج کند؛ همه هستی و زبان و فکر و اهل‌بیتش از زن و مرد و آنچه را در اختیار داشت، در کفه ترازو نهاد و با آنان نیروی بسیاری فراهم کرد تا بنی‌امیه و قصرها و امیران و فرمانروایان و دستگاه‌های تبلیغاتی و سخنوران آنان و هر آنچه را در اختیار داشتند، از هم بپاشاند و از بین ببرد.

بـر اساس محاسبـات مـادی، برابری وجود نـدارد: حسین (ع) بـا هفتاد نفر، دشمنانش سی‌هزار نفر و پشت آن ده‌ها هزار سپاهی و نظامی دیگر.

دستگاه‌های تبلیغاتی که مردم را در جهان اسلام فریب می‌دادند، حسین (ع) را خارجی شمردند. شریح قاضی در حکم خود می‌نویسد: «او از حد خود تجاوز کرده و آن‌گاه با شمشیر جدش کشته شد.»

شهرها برای کشته‌ شدن حسین (ع) جشن گرفتند. همه‌جا سخن از پیروزی خلیفه بود و از خطری که صفوف یکپارچه مسلمانان را می‌شکافت و اختلافاتی که میان مسلمانان پدید آمده بود. این فضای فریبنده که دستگاه‌های تبلیغاتی یزید آن را ساخته بود، بیش از پیش بر بلاها و مشکلات افزود.

از همین رو، حسین (ع) اوضاع حاکم را ارزیابی کرد و دریافت که با محاسبات مادی، با این توانمندی‌ها نمی‌تواند خود و هدفش را به پیروزی برساند. در اینجا بود که از زبان رسول‌خداص فرمود: «إنَّ اللهَ قَدشاءَ أن یَراکَ قَتیلاً.» [۴] (خداوند خواسته که تو را کشته ببیند.) و همچنین از زبان حضرتص افزود: «إنَّ اللهَ قَد شاءَ أن یَراهُنَّ سَبایا.» [۵] (خداوند خواسته که آنان (زنان) را اسیر ببیند.)

بنابراین، حسین (ع) از چیزی کم نمی‌گذارد؛ هستی و روح و زبان و فکر و قلبش را برمی‌گیرد و به آن، نوزاد کوچک و فرزند رشید و تمام یاران و برادرانش را می‌افزاید و به فرزندان ابوطالب که در مدینه هستند، می‌نویسد: «ألا وَ مَن خَرَجَ مِنکُم مَعِی یُقتَلُ وَ مَن لَم‌یَخرُج لَن یَبلُغَ النَّصرَ.» (آگاه باشید که هر کدام از شما که با من بیاید، کشته می‌شود و هر کس نیاید، هر گز به پیروزی نرسد.)

ای خویشاوندان من،‌ای اهل‌بیت من، گمان مبرید اگر مرا رها کردید، به پیروزی خواهید رسید، به بزرگی دست خواهید یافت و زندگی‌ای همراه با سربلندی و عزت خواهید داشت. بلکه پس از من زندگی شما خواری در خواری و ننگ در ننگ خواهد شد.

یزیـدی کـه حرمـت رسـول‌خـداص را هتـک مـی‌کند، فرزنـد رسول‌خدا را به شهادت می‌رساند، به محمدبن‌حنفیه و دیگرِ هاشمیان و فرزندان و نوه‌های ابوطالب رحم نخواهد کرد. و چهره حجاج‌بن‌یوسف ثقفی را پیش رویشان ترسیم کرد. حجاجی که بازماندگان خاندان علی و بنی‌هاشم و دوستدارانش را با تهمت به زندان می‌افکند و زنده دفن می‌کند.

آیا حسین (ع) همه ایـن‌ها را از خانـواده‌اش پنهان می‌دارد تا آنان را به خروج با خویش تشویق کند؟ نه، هرگز. بلکه بدون اینکه آنان را بفریبد و یا بگوید که اگر شما با من خارج شوید، پیروز خواهید شد، می‌فرماید: پیروزی با ماست، امّا همراه با مرگ و شهادت، و این مسئله را به خانواده‌اش تأکید کرد. پس هر که خواست با حسین (ع) خارج شد و هر آن‌که خواست بازماند. امام حسین با این کارِ خود نشان داد که می‌خواهد بیشترین نیروی انسانی را در این جنگ نابرابر بسیج کند و هنگام ترک مدینه با آن شعار روشن خود اعلام کرد: «به خدا سوگند از روی سرمستی و طغیانگری و ظلم و فساد قیام نکردم، سلطه و حکومت بر مردم را نمی‌خواهم. استبداد نمی‌خواهم. همانا اصلاح در امت جدم را هر اندازه که در توانم باشد، خواستارم. می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و در این راه زندگی خود را تنها ضمانت قرار داده‌ام.» و «إنَّ اللهَ قَدشاءَ أن یَراکَ قَتیلاً» کلامی بود که از زبان حضرت رسولص نقل کرد.

هنگامی که در مدینـه بیعت بـه حسین (ع) پیشنهاد شـد، آن را رد کرد. سپس فهمید به او اجازه نخواهند داد تا بیعت نکند و او را خواهند کشت. او نمی‌خواهد مکارانه به قتل برسد. از مدینه قیام کرد و شعار روشن خود را سر داد که او اصلاح می‌خواهد. به مکه رفت و در آنجا با مردم دیدار کرد و مسئله را شرح داد و حقیقت را برایشان روشن ساخت.

او می‌دانست که موج گمراهی و اباطیل و شبهات جهان اسلام را آکنده کرده است و به همین دلیل حسین به هرچیزی متهم خواهد شد. بنابراین، می‌خواست با روشنگری خود، حقایق را آشکار کند و پرتوهای روشن‌کننده‌ای بر آن سفر بیفکند تا سفرش سرمشقی شود که بتوان در تمام مراحل تاریخ به آن اقتدا کرد.

به انتظار روز ترویه، روز هشتم ذی‌الحجه، هنگامی که پیمان کامل می‌شود و حاجیان از راه‌های مختلف به مکه می‌رسند، نشست.

هزاران بلکه ده‌ها و صدها هزار حاجی در مکه جمع شدند. هنگامی که دیدند حسین با اندک یارانش و عده بسیاری از زن و فرزندانش بر خلاف راه، از مکه خارج می‌شود، شگفت‌زده شدند. آنان کعبه را که مقصد و هدف تمام حاجیان است، ترک می‌کنند. روز ترویه پیش از اینکه مناسک حج را کامل کنند، عمره مفرده بجای می‌آورند، کعبه را ترک می‌کنند و از مکه خارج می‌شوند. شگفت‌زده شدند و پرسیدند:‌ای فرزند رسول‌خدا دلیل این کار چیست؟ گفت: من بیعت نمی‌کنم، ولی یزید جماعتی را فرستاد که در زیر لباس‌های احرام شمشیر دارند و برآن‌اند تا خون مرا بریزند و من نمی‌خواهم مقدسات الهی و حرم خداوند هتک حرمت شود. می‌خواهم خارج شوم.

بیرون رفت و کلام مشهور خود: «خَطُّ المَوتِ عَلَی وُلدِ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَةِ عَلَی جِیدِ الفَتاة» [۶] (مرگ بر گردن آدمیزاده، همانند گردنبندی بر گردن دختران جوان مقدر شده است‏) را فرمود. من از مرگ نمی‌ترسم، مرگ گردنبند و زینت است و همیشه آدمی را در بردارد. هر کجا که باشید مرگ شما را درمی‌یابد. پس هیچ گریز و فراری از آن نیست. مرگ با عزت زینت انسان است، چنان‌که حیات با خواری و پستی، شایسته انسان نیست. «چقدر من شیفته و مشتاق دیدار گذشتگانم هستم، چون اشتیاق یعقوب به یوسف.» سپس شرح می‌دهد: «وَ خُیِّرَ لِی مَصرَعٌ أنا لاقِیهِ، کَأنِّی بِأوصالِی یَتَقَطَّعُ‌ها عَسَلانِ الفَلَواتِ، بَینَ النَّواویسِ وَ کَربَلاءَ، فَیَملَأنَ مِنِّی أکراشاً جَوفاً، وَ أجرِبَةً سُغباً، لا مَحِیصَ عَن یَومٍ خُطَّ بِالقَلَم. رِضَی اللهِ رِضانا أهلَ البَیت، نَصبِرُ عَلَی بَلائِهِ وَ یُوَفِّینا أجُورَ الصَّابِرینَ... ألا وَ مَن کانَ فِینا باذِلاً مُهجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَی لِقاءِ اللهِ نَفسَهُ فَلیَرحَل مَعَنا فَإنِّی راحِلٌ مُصبِحاً إن‌شاءَ‌اللهُ» [۷] (برایم قتلگاهی گزیده شد که باید بدانجا روم، گویا می‌نگرم که گرگ‌های بیابان بندبند مفاصلم را از هم جدا می‌کنند، در میان نواویس و کربلا، شکم‌ها از من پر و انبان‌ها از من آکنده می‌گردد. گریزی از قلم تقدیر نیست. ما اهل‌بیت خشنودی خدا را خشنودی خود می‌دانیم و بر بلاهایش صبر می‌کنیم و او اجر صابران را به ما می‌دهد. هر کس که در راه ما خون بذل می‌کند و دیدار خدا را موطن نفس خویش می‌داند، آماده کوچ با ما باشد، ان‌شاءالله بامداد فردا حرکت می‌کنیم) و با این خطبه ابعاد سفر خود را روشن ‌می‌سازد و اهدافش را بیان می‌کند. او از مرگ نمی‌هراسد و مشتاق دیدار پدرانش است. او نباید از مسئولیت‌هایش شانه خالی کند. او سالک و رهرو این راه است و می‌داند که درندگان صحرا و گرگانش او را خواهند درید. چرا؟

«معده‌های خالی و غلاف‌های گرسنه از من پر خواهد شد.» غرض از کشتن من جز پر کردن شکم‌ها و جیب‌ها نیست. بدون بازدارنده و مانعی از دین و انسانیت، برای شکم‌ها و جیب‌هایشان می‌کشند و می‌درند. و حسین بر آن بود این مسئله را در سفرش ثابت کند. مرحله به مرحله حرکت کرد و در هر منزلی شعار خود را اعلام داشت و از حقیقت پرده برداشت و ابعاد حرکت خود را بیان کرد، تا هرچه بیشتر افکار عمومی را بسیج کند، و حقیقت را به آنان بفهماند.

قصد دارد آنان را برانگیزاند و پیامدهای امر را برایشان روشن سازد، می‌خواهد به سکوت‌پیشگان و مداراکنندگان بگوید شما تا کی نشسته‌اید و سکوت می‌کنید؟ این چهره یزید است. ننگرید که او به اسم امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین بر مسلمانان فرمانروایی می‌کند. به شعر و نرمشش نگاه نکنید، بلکه به واقعه‌ای که حسین قهرمان آن است بنگرید.

سرانجام، حسین وارد کربلا شد و در خطبه معروفش: «ألا تَرَونَ الحَقَّ لایُعمَلُ بِهِ وَ الباطِلَ لایُتَناهَی عَنهُ، لِیَرغَبَ المُؤمِنُ فِی لِقاءِ اللهِ.» [۸] (آیا نمی‌‏بینید که به حق عمل نمی‌‏شود و از باطل پرهیز نمی‌شود؟ جا دارد مؤمن دیدار خدا را آرزو کند.)

کوشید تا حقیقت را برای اصحابش بیان کند. این کلام از هدف و راه و درد حسین پرده برمی‌گیرد. او از نرسیدن حق به صاحبانش و طغیان و سرکشی باطل در همه‌جا دردمند است. این‌چنین قیام کرد و این‌چنین به قتل و شهادت رسید و این‌گونه بر همگان روشن شد که آنان مردان و کودکان را می‌کشند، بدن‌ها را له می‌کنند، زنان را به اسیری می‌گیرند، خیمه‌ها را آتش می‌زنند و حتی شهدا و قربانیان را نیز از آب محروم می‌کنند و سپس مرده‌های خود را دفن می‌کنند و بدنی طاهر و پاک را زیر خورشید، در معرض هر خطری،‌ رها می‌کنند.

حسین تا این اندازه، حقیقت بنی‌امیه را آشکار کرد و نقاب از چهره واقعی یزید برداشت و تأکید کرد که این مرد به رسالت اسلامی و ارزش‌های انسانی و هیچ چیزی پایبند نیست و من برای همین قیام کردم و پنهان را بر شما آشکار ساختم.

اگر حسین نبود، یزید شناخته نمی‌شد، چراکه با بسیاری از راه‌ها و روش‌ها چهره خود را می‌پوشاند و می‌توانست در پس این نقاب‌ها اسلام را با حکمی پس از حکم و امری پس از امر و موضعی پس از موضع نابود کند. ولی حسین همه این‌ها را روشن ساخت و یزید و بنی‌امیه را رسوای امت کرد. سپس به آنان گفت:‌ای مسلمانان، شما داوری کنید. این حکمران شماست که بر شما چیره است. به چهره او بنگرید. او را چگونه می‌یابید؟ آیا قبول می‌کنید که در برابر او کرنش و بیعت کنید؟

یک تن نزد حسین تنها یک نفر نبـود، بلکه یک تــن سلاحش بود. یک طفل در پیش او فقط یک طفل نبود، وسیله‌ای برای سوزاندن نقاب‌ها و روشن کردن حقایق بود.

لشکر دشمنان به چشم خود دیدند که شبِ حسین، نماز و نیایش و دعا و تسبیح است و شبِ دشمنان، شراب و فسق و فجور و توطئه. دریافتند که جنگِ حسین جنگ شریف و مقدسی است، که در گرو شخص نیست. تا اینکه در صبح عاشورا حسین همراهانش را به‌ همان وصیت امیرالمؤمنین به یارانش در همه جنگ‌ها، و پیش از او رسول‌خدا، معلم، پیامبر و سرور آنان، وصیت کرد: «لا تَبدَأوهُم قَبلَ أن یَبدَأوکُم.» (پیش از اینکه جنگ با شما را آغاز کنند، جنگ با آنان را آغاز نکنید.)

حتی روز عاشورا، هنگامی که حسین محاصـره شـد و روشـن گشت گریزی از مرگ نیست، باز هم جنگ را آغاز نکرد و به جنگ هم فرمان نداد. پس مردم و حاضران و تماشاکنندگان و از پس آنان تمام امت اسلامی دریافتند که جنگِ حسین، جنگی شریف است و جنگ یزید، جنگی ظالمانه. باقی نمی‌گذارد،‌ رها نمی‌کند، کوچک و بزرگ را می‌کشد، آب را می‌بندد، زنان را به اسیری می‌گیرد، خیمه‌ها را به آتش می‌کشد و پس از آن دستور می‌دهد اجساد را له کنید. انتظار دارد که شن‌های روان صحرا، جسم حسین و اهل‌بیتش را بپوشاند و اثری از آنان بجای نگذارد.

ایـن حـادثـه بـه آن شکلی کـه حسیـن آن را در پیش گـرفت، حقیقت را آشکار کرد و واقعیت را نشان داد و حقیقت را برابر امت نهاد و این امت بود که از خلال این تصویر داوری کرد. امت دریافت که سکوت جایز نیست و مدارا ذلت و پستی است و کسی که در برابر حق سکوت می‌ورزد و چیزی نمی‌گوید، شیطانی لال است. امت همه این‌ها را فهمید و حرکت را آغاز کرد. انقلابی بعد از انقلاب، حرکتی بعد از حرکت و اعتراضی بعد از اعتراض. نهضت در لشکرگاه با زن و مرد آغاز شد. در هر شهری که قافله اسیران از آن می‌گذشت، آن‌گاه که مردم درباره آنان و از واقعیت امر می‌پرسیدند، زینب حقیقت را برایشان روشن می‌ساخت، فریاد سر می‌دادند و خود را سرزنش می‌کردند و برای جنگ با دشمنان قیام می‌کردند.

حرکت‌ها و سپس قیام توابین آغاز شد. پس از آن مختاربن‌أبی‌عبدالله ثقفی و سپس گروهی از اینجا و گروهی از آنجا. تا اینکه عباسیان آمدند و بنی‌امیه را نابود کردند. در این مدت، از کشته‌شدن حسین تا انقراض بنی‌امیه، شعار بلند تمام انقلابی‌ها و همه معترضان و مخالفان «یا لثارات الحسین» بود. پس انتقام و آرزو و انگیزه و محرک تمام این حرکات، حسینی بود.

چگونه حسین توانست تمام این وجدان‌های غافل و خواب را برانگیزد؟ با نمایاندن حقیقت در برابر دیدگان مردم، با راهش، با مرگش، و با روشن کردن این مطلب که بنی‌امیه اینچنین‌اند.

یزید می‌خواست اسلام را ریشه‌کن کند. اما پس از انقلاب حسین، یزید نیز عقب نشست، چراکه دید عزای حسینی در خانه خودش بر پا داشته شده است. اطرافیانش شروع به توبیخ و ملامتش کردند. پس گفت: «خداوند ابن‌مرجانه را بمیراند، او در این مسئله عجله کرد.»

یزید مسئولیت را بر دوش پسر مرجانه یعنی ابن‌زیاد گذاشت و با این کار نتوانست از اهداف امام حسین آگاه شود و تاوان این کارش را پرداخت. پس از آن و در طول تاریخ، این انقلاب از صحرا و از میان شن‌ها به سراسر جهان اسلام منتقل شد. سال به سال و نسل به نسل و قرن به قرن انتقال یافت تا اینکه امروز در پیش روی ماست و ما از آن استفاده می‌کنیم و بهره می‌بریم و هر روز از آن یک امر جدید و تصحیح جدید و موضع جدید و حرکت جدید و انقلاب جدید و عمل صالح و از خود گذشتگی کامل و مفید در راه دفع تاریکی و ظلم و راندن باطل درمی‌یابیم. او فرمود: «ألا تَرَونَ الحَقَّ لایُعمَلُ بِهِ وَ الباطِلَ لایُتَناهَی عَنه» همین دو عامل کافیست تا «لِیَرغَبَ المُؤمِنُ فِی لِقاءِ اللهًِ.»

امروز و هر زمانی که در برابر این تصویرِ جاویـدان می‌ایستیـم، خود را در برابر این چراغ روشن از خون حسین، در برابر آن مناره‌ای که بر جمجمه‌های یاران حسین بنا گشته است، در برابر این واقعه‌ای که خون پاک او و پسران و کودکانش منشأ ظهور آن گردیده، در برابر این منظره‌ای که در آنجان‌فشانی پیرمردی، چون حبیب‌بن‌مظاهر که پا به هشتاد سالگی نهاده و نوجوانی همانند قاسم‌بن‌الحسن را که به سن بلوغ نرسیده است، می‌یابیم. فداکاری سفیدپوست در کنار فداکاری سیاه‌پوست. فداکاری دوست در کنار فداکاری دشمنِ توبه‌کرده‌ای چون زهیربن‌القین و حربن‌یزید ریاحی. ایثار و جان‌فشانی برازنده مردان و زنان است، فداکاری برای هر فردی می‌تواند باشد. ولی این مجموعه و این برگزیدگان که با حسین بودند، همه وجودشان را در راه ریشه‌کنی ظلم نثار کردند و هر آن کس که تمام وجودش را در کفه ترازو بگذارد، پیروز است.

‌به یاد می‌آورم که روزی همراه با جمعی از برادران فلسطینیمان در مصر بودیم، بر سر سفره نشسته بودیم که یکی از جوانان در بین غذا خوردن برخاست و گفت: خداحافظ و حاضران پاسخ دادند: به سلامت. هیچ صدای ناله یا خداحافظی بلند نشد، نه از زنان و نه از مردان. از آنان پرسیدم کجا می‌رود؟ ‌گفتند: به جبهه. تعجب کردم؛ هیچ بدرقه‌ای نمی‌کنید؟ گفتند: نه، نسل‌های خود را بهای آزادی قدس قرار داده‌ایم و آن کسی که نسلش را و خودش را در راه آزادی امتش وقف کرده باشد، پیروز می‌گردد. این‌ همان معیاری است که حسین به ما می‌آموزد. حسین می‌گوید که یزید هرچه بزرگ باشد، و سپاهش هرچه عظیم باشد و هر اندازه که عوام‌فریبی‌اش گسترده و دامنه‌دار باشد و هر اندازه که افکارش جهنّمی و گسترده باشد، فداکاری را در میدان بیاور، تا همچون دسته‌های ملخ پراکنده شوند و از تو فرار کنند.

‌یکی از محدثان در کتاب السیر می‌گوید: به خدا قسم هرگز کشته‌ای را ندیدم که فرزندش و خانواده‌اش همگی کشته شده باشند و تشنگی او را بیازارد، ولی صورتش همچون قرص کامل ماه باشد؛ بر او هجوم بیاورند و چون او به آنان حمله کند، همچون دسته‌های ملخ آنان را بپراکند.

حسین نه تنها در آن صحرا بلکه در طول تاریخ در برابر ستمگران ایستاد. در آن صحرا در برابر سی هزار نفر بود، اما در تاریخ، در مقابل صدها گروه قرار داشت و ظالمان و اهل باطل را چون دسته‌های ملخ پراکنده ساخت. این تصویر روشن می‌سازد که حق پیروز خواهد شد، حق از خداوند است، و حق است که غالب خواهد شد. قرآن کریم می‌گوید: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ.» [۹]

مــا امـروز در اینجـا، مکـان پـرتـوافشـانـی، علـم، بـخشـش، فداکاری‌ها، جایی که بر هر سنگ آن اثری و طهارتی و فداکاری و سخاوتی و بخششی می‌بینیم، در هر سنگی تلاشی می‌بینیم، خون دل مهاجری، خون دل مقیمی و احساسات و افکار مبارزان را در این مکانی که برای کشف حقایق و روشن شدن آن بنا گشته است، آشکارا سخن می‌گوییم تا بر گمراهی و عوام‌فریبی فائق آییم. قصد نابود کردن و خراب کردن نداریم و خواهان فساد نیز نیستیم، قصد ما اصلاح امتمان است، آن هم در حد توانمان: «ألا تَرَونَ الحَقَّ لایُعمَلُ بِهِ وَ الباطِلَ لایُتَناهَی عَنه» و بهای آن: «لِیَرغَبَ المُؤمِنُ فِی لِقاءِ اللهِ.»

بهای آن این است: حضوری مصمم و درخواستی حق‌جویانـه. اهداف چیست؟ بازگرداندن حقِ شهروندان. آیا شیعیان جز شهروندانی شریف و پاک و باوفا و وطن‌دوست و مرزدار و مرزبان و پرداخت‌کننده مالیات و آبادکنندگان مزارع و بافرهنگ و اهل اندیشه و عمل و ادیب و مهاجر و مقیم و کارگر و تاجر، بزرگان و صاحب هر هنر و صنعتی هستند؟ چه کسانی بهترین مردم در این کشورند؟ و لبنان، بهتر و شایسته‌تر برای آنان است و آنان نیز بهتر و شایسته‌تر برای این کشورند. نابودی آن را نمی‌خواهند، پاسداری آن را خواستارند، پاسداری آن از راه عدل و عدالت، که «حکومت با کفر باقی می‌ماند و با ظلم نه.»

وقتی می‌گوییم شیعه، نـه از ایـن جهت کـه شیعه هستند، همه انسان‌ها محترم‌اند. تمامی هم‌میهنان محترم‌اند. ما خواستار حق شیعیان و غیرشیعیان هستیم. خواستار حق هر محرومی و خواستار آبادی همه منطقه‌هاییم. عاقلانه نیست که یک متر زمین در بیروت قیمتش ده هزار لیره باشد و ده‌ها هزار متر زمین در مکان‌های دیگر یک لیره باشد.

این امری غیرمعقول است. عاقلانه نیست که در مدت چهار سال، ۹۴۸ میلیون لیره خرج شود، ولی یک قِرش آن در مناطق محروم و عقب‌افتاده هزینه نشود.

دفاع از حقوق انسان‌ها، از جمله اهداف اساسی اباعبدالله‌الحسین است. ما خواستار حق تمامی شهروندان هستیم. خواستار آبادی مناطق، همه منطقه‌ها هستیم، نه فقط جنوب و بقاع و هرمل و حی‌سلّم و کرنتینا که با دیدنش عرق بر پیشانی می‌نشیند، فقط این و یا آن را نمی‌خواهیم، بلکه خواستار آبادی عکار و مناطق جبیل و مناطق جبل لبنان و هر منطقه عقب‌مانده و رشدنیافته‌ای هستیم که در این سرزمین است.

لبنانی متحد و برابر می‌خواهیم که در آن عدل و عدالت حاکم باشد و همه شهروندان را به دیده احترام بنگرند. خصوصیت تاریخی لبنان همزیستی بزرگوارانه است، هر آواره‌ای برای خود زندگی آبرومندانه‌ای داشته و هر گروهی کرامت و عزت.

وطنمان را بر این اساس بنا می‌کنیم، بر اساس برابری و شایستگی و عدالت. آیا معقول است ۱۹ میلیون برای آسفالت جاده‌ها خرج شود، در حالی که یک فلس آن برای جنوب خرج نشود؟ حمایت از جنوب و هم‌وطنان از خواسته‌های ماست. گفته می‌شود لبنان به‌واسطه دیپلماسی و دوستی‌هایش، سرزمین خود را حفظ می‌کند. اما آیا نباید از هم‌میهن دفاع کرد؟ هم‌میهن را رها می‌کنید تا ذلیل شود؟ تا بمیرد؟ تا رزق و روزی او بریده شود؟ تا ذلیل و پشیمان و سرشکسته به‌سوی بیروت و صیدا سرازیر شود. کدام منطقه، در کدام کشور این‌گونه بی‌دفاع مانده است؟ ما کرامت همه محرومان را و حق همه محرومان را خواستاریم. آبادانی هر منطقه عقب‌مانده، حق هر هم‌وطنی از هر گروه و حزب که باشد؛ کارگر، کشاورز، فرهنگی، دانشجو، معلم، بزرگ، کوچک.

هر کسی که محروم باشد، بر ماست که در کنار او باشیم. حتی در قوای سه‌گانه، سرکشی یک قوه بر دیگری پذیرفته نیست، تجاوز یکی بر دیگری را نمی‌خواهیم. ما خواستار عدالتیم. امام حسین می‌فرماید: «ألا تَرَونَ الحَقَّ لا یُعمَلُ بِه.»

ای حسینیان، این مسئله چیزی نیست که من از خودم درآورده باشم. نگویید تو روحانی هستی و این مسائل ربطی به تو ندارد. امیرمؤمنان علی‌بن‌ابی‌طالب می‌فرماید: «همانند چهار پای در بند آفریده نشدم که همه تلاشش برای علف، و گرفتاریش رفت و آمدش است.» اگر چنانچه تمامی دغدغه خاطر انسان در زندگی، پر کردن شکمش و گرفتاری‌اش رفت و آمدش باشد، علی این را چهارپا می‌خواند.

نه، به خدا من هم که فرزند علی هستم، آفریده نشدم تا مثل چهارپایانی باشم که تلاشش برای علف و گرفتاری او رفت و آمدش باشد. آیا رسول‌خدا نفرمود: «به خداوند و روز جزا ایمان نیاورده است، کسی که شب را با شکم سیر صبح کند، در حالی‌که همسایه‌اش گرسنه است.» بنابراین، می‌گوییم: به خداوند و روز جزا ایمان نیاورده است کسی که در بیروت با خیالی آسوده و خشنود بخوابد و همسایه‌اش در جنوب در ترس بسر بَرَد. به خدا و روز جزا ایمان نیاورده است کسی که سرمست بخوابد و همسایه‌اش غرق غم و اندوه باشد. کسی که زیر سقف بخوابد و همسایه‌اش سرپناه نداشته‌باشد. کسی که با تندرستی بخوابد و همسایه‌اش مریض باشد، کسی که مدرسه دارد و همسایه‌اش مدرسه ندارد. تمامی این‌ها از لوازم ایمان است. آیا ما شخص خاصی را می‌خواستیم؟ آن‌گونه که می‌خواهید اشخاص را انتخاب کنید و درآمدها را مصرف کنید، ولی حق ملت و حق مظلوم و حق شهروند و حق طوایف و حق گروه‌ها و حق مناطق باید به صاحبانش برسد و اگر نرسید این جمله را تکرار کنیم که «ألا تَرَونَ الحَقَّ لا یُعمَلُ بِه وَ الباطِلَ لایُتَناهَی عَنهُ لِیَرغَبَ المُؤمِنُ فِی لِقاءِ اللهِ.»

حسین معتقد است که انسان در برابر ظلم نمی‌تواند صبر پیشه کند. حسین می‌فرماید: «وَ إنِّی لا أرَی المَوتَ إلّا سَعادَةً وَ الحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إلّا بَرَماً.» [۱۰] (به خدا سوگند که مرگ را جز سعادت و زندگی با ستم پیشگان را جز ملالت نمی‌دانم.)

عدالت و کرامت سهم همگان است، و شیعه از جمله آنان است و جنوب جزء‌ آن است و بقاع و هرمل جزء‌ آن است، بزرگ داشتن آنان، کرامت این وطن است.

عدالت از همه چیز برای شما بهتر است. آیا آنچه را مجله اکونومیست نوشت، و ترجمه آن را که دیروز در روزنامه النهار نوشته شد، نخواندید؟ بخوانید آنچه را درباره جنوب و درباره شیعیان نوشته شد. این دیدگاه انسانی بی‌طرف است.‌ای مسئولان از روی نرمی و ترحم می‌گویم و از کسی بدمان نمی‌آید، دلسوزی بر آنان (شیعیان) می‌کنیم، چراکه خانه‌هایشان را خراب می‌کنند و وطنشان را ویران.

ما در این وطن حق داریم. ما جماعت حسینی هستیم. ما در کاروان حسین می‌رویم. ما انقلابیِ همراه حسین هستیم. ما تاریخ را آن‌گونه که حسین می‌خواهد بنا می‌کنیم و آرزومندیم حرف ما فهمیده و هدف ما شناخته شود و چه مکانی بهتر است از مدرسه عاملیه؟ آیا شعار تو بر سر در ورودی، «ذوالفقار» و «لافتی الا علی و لا سیف الا ذوالفقار» نیست.

علـی بـه دلیـل علاقه به خون و خون‌ریـزی کسی را نمی‌کشت. او در برابر مظلوم می‌لرزید و اشک می‌ریخت و در برابر یتیم صورتش را مقابل آتش تنور می‌گرفت و می‌گفت: «ای ابوتراب، بچش. این سزای کسی است که ایتام را واگذارد.» این علی است که در برابر یتیم می‌لرزد. قرآن کریم می‌فرماید: «أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ. فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ. وَلَا یَحُضُّ عَلَی طَعَامِ الْمِسْکِینِ.» [۱۱]

همانا این راه ماست. ما قـائل به ایـن راه هستیم و از خـداونـد می‌خواهیم که در پیمودن این راه ما را یاری رساند. همه ابعاد آن را توضیح می‌دهیم. تمامی اهداف و پیامدها را ذکر می‌کنیم، آن‌گونه که حسین انجام داد.

امیدواریـم که ایـن عـاشورای ما و ایـن روزهای ما، روزهـای زنده حسینی باشد. این چنین می‌خواست و این چنین سفارش کرد. گریستن و بر پا کردن مجالس کافی نیست. حسین به این‌ها نیازی ندارد. حسین شهید راه اصلاح است: «إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فِی أمَّةِ جَدِّی.» [۱۲] (من برای اصلاح امت جدم خروج کردم.) پس اگر در جهت اصلاح امت جدش کوشیدیم، او را یاری رسانده‌ایم و اگر سکوت کردیم یا مانع اصلاح شدیم او را وانهاده‌ایم و یزید را کمک کرده‌ایم.

ای برادران، صفوف خود را انتخاب کنید. صف یزیـد یا صف حسین. به خدا قسم که فکر نمی‌کنم غیر از صف حسین را انتخاب کنید و جز به ندای حسین لبیک گویید، حسینی که می‌گوید: «هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُنا وَ هَل مِن ذابٍ یَذُبُّ عَن حرم رَسول‌الله.»

السلام علیک یا أباعبدالله الحسین وعلی الأرواح التی حلت بفنائک، علیک منی سلام الله أبداً ما بقینا و بقی اللیل و النهار.‌ای کاش با تو بودیم. نمی‌گویم که اکنون با توییم. روزگار فرصت نداد که در کنار تو باشیم و برای تو بمیریم. ولی روزگار ما را از اینکه امروز با اسلامِ تو باشیم بازنمی‌دارد. والسلام علیکم.

کد خبر 3786929

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha